ازجنس شدن


 






 
تأملات دردمندانه ي دکتر رامين خانبگي بر الگوي پيشرفت

انبيا براي آخرت آمده اند
 

‏انبيا فقط براي آخرت آمده اند. اين جمله را امام خميني(ره) درحاشيه ي پاياني کتاب «فوائدالرضويه» آورده است: انبيا براي دنيا مبعوث نشده اند و بطلان اين قضيه کاملاً معلوم است. براي دنيا و آخرت با هم نيز نيامده اند؛ چون موجب شرک و تناقض مي شود؛ زيرا اين دو بعد زندگي گاهي نمي توانند هدف مشترکي با هم داشته باشند. انبيا فقط براي آخرت مبعوث شده اند؛ ولي اين به معناي آن نيست که دنيا را به طور کامل کنار بگذارند، بلکه بايد با نگاه به حقيقت و آخرت در اين دنيا زيست کنند.اين به معناي آن نيست که ما سوار ماشين و هواپيما نشويم و تکنولوژي نداشته باشيم، بلکه از اين وسايل استفاده کنيم، ولي نه براي اين دنيا، غايت ما اين دنيا نيست؛ بنابراين پيامبراکرم (ص) موفق نشدند خيلي کارها را انجام بدهند، ولي هرقدمي که برداشتند براساس امري الهي بود. همه يهستي او اين بود که نسبت افراد را با حقيقت برقرارکند و تمام عمر همين کار را کرد. ما مي خواهيم در اين دنيا باحق زندگي کنيم، اين طور زندگي مي کنيم که چه بسا ازمنافعمان بگذريم، چه بسا به خيلي از مواهب مادي نرسيم، چه بسا هم برسيم، ولي چون نظرمان تنها در اين دنيا نيست، مي توانيم به خاطر ديگران از آنها هم بگذريم. پيامبراکرم (ص) فرموده اند: اين گونه زندگي کنيد، نگفته است که زندگي نکنيد، اگر اين گونه زندگي کنيد، به حقيقت زندگي مي رسيد. بر اساس همين نگاه است که هنرمندان ما هر چه پيشرفت مي کردند، افتاده تر مي شدند،ولي پيکاسوهر چه بيشتر نقاشي مي کشيد خودخواه تر و پرجلوه ترمي شد. هنرمند در هنر ما مخفي است. اين همه کاشي کاري کرده و فرش بافته اند، اثري از از هنرمند نيست، فاني شده و نيازي نداشته است خودش را نشان بدهد؛ زيرا منيت او کمتر شده است، هرچه گذشته ديده باز هم هيچ نيست، باز هم نيست، و هر چه هست، خداست. در واقع رويکردها متفاوت است؛ اينکه آيا مي خواهد در اين دنيا با حقيقت زندگي کند، براي حق زندگي کند يا براي لذت؛ بنابراين دنيا نمي تواند مستقل باشد؛ مي شود همان تعبير پيامبر اکرم(ص) را به کاربرد که دنيا مزرعه ي آخرت است. گويي آدم دارد با آخرت در اين دنيا زندگي مي کند وهمين الان هم خودش را آن عالم مي بيند. نه اينکه از عالمي که دارد در آن زندگي مي کند جدا شود، ولي از آنجا که با عالم ديگري ممزوج شده است،درنتيجه ساحت، حال و رويکرد ديگري هم دارد که با آن زندگي مي کند وآن رويکرد رسيدن به حقيقت است وانبيا هم به همين خاطر آمده اند. خب زندگي دنيوي ما با اين رويکرد، ويژگي ها و ملزومات ديگري مي يابد که اگر کسي بخواهد آن ويژگي ها و ملزومات را تدوين و انديشه وار(تئوريک) کند، قدم در راه تدوين الگوي پيشرفت اسلامي ايراني گذاشته است. پس نخستين گام دراين مسيرتعيين نسبت خودمان با حقيقت است.

عالم و آدم حضرت امام(ره)
 

‏کاري که حضرت امام(ره) کرد و اين همه تأثير و تحول در پي داشت، نوعي سلوک سياسي، اجتماعي و معنوي در سير الي الله بود وعالم و آدم جديدي پيش روي ايرانيان و مسلمانان و آزادگان بشر پديد آورد. آدمي که دردنيا سير مي کند امّا رو به آخرت دارد چون سير او رو به الله است مي تواند و با شيريني مي پذيرد که ازخود و همه ي هستي خود بگذرد و مثل اصحاب عاشورا درصحنه ي جنگ و جهاد و ايثار با روي خندان و گشاده ظاهر شود. خنده هاي اصحاب عاشورا در شب و روز نبرد از شيريني طي کردن راه دشوار دنيا به آخرت بود. درحقيقت خنده ي آنها و پيروان اين عصري آنها، يعني بر وبچه هاي جبهه، به دنيا بود که آن را دانسته و بايسته پشت سر مي گذارد.
چرا شب حمله رزمندگان ما دعا و مناجات و زيارت مي خواندند و نمازشب به پا مي کردند. اگر نبرد آنها دنيايي و از جنس دنيا بود، اقتضا مي کرد وقتشان را روي مهارتها ي رزمي و نقشه هاي جنگي صرف کنند و فقط به چگونه پيروز شدن فکر کنند.
آنهاعبادت مي کردند چون داشتند نخست تکليف خودشان را با خودشان روشن مي کردند و بعد با دشمن فيزيکي و بيروني. سربازان غربي و جنگ هاي دنيايي ديگر اين درگيري هاي دروني و روحي را ندارند؛ چون هدف، نقشه، تکنيک و تاکتيک همه اش اين دنيايي است و قرار نيست عالم ديگري تصورشود. در حالي که در فرهنگ عاشورايي و جبهه اي دنيا دارد به دست خودشان به آخرت وصل مي شود و اين در عين شيريني و مسرت بخشي، عميق و به شدت دروني است. حال ما بايد بدانيم که براي جامعه و فرهنگ و مردمي مي خواهيم الگوي پيشرفت تدوين کنيم که عالم و آدم آن اين گونه بروز پيدا کرده و سلوک نموده، هر چند که بسياري نسبت خودشان را با اين عالم و آدم فراموش کرده يا از دست داده اند.

الگوي پيشرفت درحين عمل شکل مي گيرد
 

‏اين الگوي پيشرفت نمي تواند چيزاز پيش طراحي شده اي باشد؛ زيرا اين عالم و آدم جديد که حضرت امام(ره) آن را بازسازي و احيا کرد، نوعي سلوک و شدن است و مرحله به مرحله براساس اقتضائات زمان شکل مي گيرد و تعريف مي شود. نبايسته هاي آن معلوم است، امّا بايسته هاي آن به مقتضيات بستگي دارد. امام(ره)مي گفتند نفي وابستگي، و سياست نه شرقي و نه غربي ايشان ترجمان همان نفي سبيل قرآني بود؛ اما اينکه ا کنون با کدام کشور ارتباط حسنه يا خصمانه داشته باشيم بايد طي مسير و سير و سلوک انقلاب مشخص شود. مهم آن است که ما رو به سوي وجه الله و در حال وصال به معبود زيست نماييم و سياست پيشه کنيم وگرنه چگونگي پيروز شدن درصحنه هاي جنگ و ديپلماسي جهاني را که کشورهاي مادي گراي غربي بهتر از ما آموخته و به آن دست يافته اند. به همين خاطر براي امام(ره) نتيجه هم مهم نبود، بلکه تکليف اهميت داشت، به گونه اي که فرمود: «ما مکلف به وظيفه ايم نه مأموربه نتيجه».
بنابراين پيش ازهرچيزسير و سلوک به سوي وجه الله و جهان آخرت دوباره بايد در افراد نظام و ارکان نظام متبلورشود و جان بگيرد تا پيشرفت ما خود به خود الگويي اسلامي بشود براي ساير جوامع و مسلمانان. تا نسبت ما با حقيقت معنوي انقلاب و سيرسلوک اخروي آن دوباره برقرارنشود، الگوي پيشرفت اسلامي ايراني را چگونه مي خواهيم تدوين و محقق کنيم. متوليان اين مهم هر کدام دردرجه ي نخست بايد در درون خودشان با معنويت وآخرت گرايي نظام اسلامي ارتباط روحي و عملي برقرارکنند. نيات و اهداف مقام معظم رهبري وقتي مي تواند در مسئولان به نتيجه ي ملموس و عملي برسد که آنها به وظيفه و تکليف معنوي و اُخروي خودشان آگاهي يافته باشند و باحال و هواي خالصانه، مؤمنانه ومعادگرايانه به تدوين و تحقق سياست ها و راهبرد دست زنند. وقتي متوليان اهل سير و سلوک باشند و با حرکت جوهري انقلاب اسلامي سنخيت خود را به دست آورند و حفظ کنند، هر قدمي باهر کيفيتي که برداشته شود ايراني واسلامي است.

نسبت ماباحقيقت
 

به سخن ديگر،بايد نسبتمان باحقيقت اسلام و معاد برقرار يا حفظ شود و گرنه وقتي ما از درون در حال اين جهاني شدن هستيم چگونه مي توانيم الگوي پيشرفت مبتني برآن جهاني بودن تدوين کنيم. هر مرحله و هر محوراز الگوي پيشرفت بومي که با حقيقت معنوي انقلاب نسبت داشته و داراي رنگ و بوي خدايي و اٌخروي باشد، مي تواند ما را در طراحي الگوي اسلامي ايراني براي پيشرفت کمک کند.اگرکسي يا کساني احساس کنند که نسبت خود را با حقيقت امام(ره) و انقلاب ازدست داده اند، بايد صادقانه از تصميم گيري و تصميم سازي کناره بگيرند و بگويند که از جوهر معنوي اسلام و انقلاب، که خدا، معاد و ولايت است، فاصله گرفته اند و ترجيح مي دهند تابع کساني باشند که همچنان در سير و سلوک معنوي و الهي انقلاب شريک اند. خوب بود عده اي از کارگزاران دولت اسلامي پس از پيامبر(ص)، که نسبت خود را با نورانيت وحي و معنويت ولايت ازدست داده بودند، صادقانه از تصدي امر کناره مي گرفتند و آن همه محنت، جنگ و تفرقه را برجامعه ي نو پاي مسلمانان تحميل نمي کردند. مشکل اصلي اميرالمؤمنين(ع) همين کساني بودند که اداره ي امور مسلمانان را دردست داشتند بدون آنکه نسبتي با حقيقت اسلام حفظ يا برقرارکرده
باشند.

به عنوان نمونه
 

‏شما در نظربگيريد که چرا بعضي از مسائل اجتماعي ما، مانند تعليم و تربيت، ورزش ، ترافيک و... ساما ن درستي پيدا نمي کنند و گاهي به معضل تبديل مي شوند؟ چون اين پديده ها در نسبت حقيقي و درستي با جامعه ي ما قرار ندارند. مثل پيوند درختان ميوه است که ما نمي توانيم درخت سيب را به هر درخت و گياهي پيوند بزنيم، بلکه بايد هر دو درخت از يک خانواده باشند و با هم نسبتي داشته باشند.
مرحوم امير کبير، با تأسيس «دارالفنون» بر اساس دانشگاه هاي فرانسه، به کاري پيشگامانه دست زد. بسياري ازکشورهاي آسيايي و حتي ژاپن، خيلي ديرتر از ما به فکرتأسيس کالج و دانشگاه افتادند. اما چرا اين نهاد در ژاپن کارآمد بود و اساس پيشرفت و توسعه ي آن کشور شد، ولي در ايران نه دارالفنون موفق بود و باعث پيشرفت واقعي کشورشد و نه دانشگاه هاي بعدي ؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که نخست مي بايست پايه ي بنيادي تري در کشور استوار مي گرديد، سپس چنين نهادهايي تأسيس مي شد؛آن پايه ي بنيادي هم برقراري نسبت درستي ميان جامعه و تکنيک بود، همان گونه که بذر را بايد در جاي مناسب قرار داد تا رشد کند و ثمر بدهد. ژاپن با اينکه در شرق آسيا قرار داشت، جزئي از غرب بود و بنابراين توانست مانند غرب تکنيکي و تکنولوژيک شود، اما در ايران آموزش و پرورش غربي، چون نسبتي با جامعه ي ما نداشت، ناکارآمد بود. جامعه ي ما تعليم و تربيت و نظام آموزشي خاص خودش را مي بايست تقويت يا طراحي مي کرد تا به نتيجه اي برسد. علت شکست امير کبير و ادامه دهندگان راه او در امر ترقي ايران همين است که دردرجه ي نخست نسبت حقيقي و درستي بين تکنيک و زيست ما وجود نداشته است. در مورد ورزش هم وضع همين طوراست. ما به دنبال ورزش حرفه اي به سبک کشور هاي غربي هستيم بدون اينکه اين نوع ورزش نسبتي با حقيقت زيستي جامعه ي ماداشته باشد. ورزش حرفه اي يعني پيروزي بر حريف و رسيدن به المپيک و وقهرماني ومدال هاي رنگي و...، درحالي که ما درصحنه هاي ورزشي الزامات اخلاقي و سياسي خاص داريم که گاهي مانع صعود ما به المپيک و گرفتن مدال مي شود. ورزشکار ما خود را ملزم به رعايت اخلاق جوانمردانه مي داند يا مثلاً از رويارويي باحريف اسرائيلي پرهيزمي کند يا بانوان ورزشکار بايد پوشش اسلامي را رعايت کنند. خٌب اين به معناي اين است که ورزش متعارف در صحنه هاي جها ني نسبتي با زيست ما ندارد و ما بايد ورزش ملي خودمان را تعريف و طراحي کنيم؛ ورزشي که امکان رشد و توسعه ي آن در بستر اجتماعي وجود داشته باشد. نمونه ي ديگر مسئله ي ترافيک است. معضل ترافيک يک ساحتش تکنيک است، ولي ساخت عميق تر و مهم ترآن اين است که نسبت آن بازندگي ما چگونه مي باشد؟ آيا اصلا مردم نسبت درستي بين زندگي خود و رانندگي برقر ارکرده اند؟ اگر آنها رانندگي را جزء زندگي خود بدانند، خودشان هم براي بهبود و حل معضلات آن تلاش مي کنند. اما اين طور نيست! آنها فقط مي خواهند از نقطه ي الف به نقطه ي ب بروند و چندان اهميتي نمي دهند که چگونه تردد کنند. آنها اساساً ترافيک را معضل خودشان نمي دانند، بلکه آن را مشکل جامعه، دولت و مسئولان مي دانند و منتظرند که آنها اين معضل را حل کنند. معضل يا مشکل چيزي است که انسان را به درد مي آورد و گريبان او را فشار مي دهد. براي مردم ما ترافيک مشکل خود شان نيست؛ چون به شکل حقيقي آن را جزئي از زندگي خودشان نمي دانند. دغدغه ي حل آن را دارند، اما درد آن را ندارند. چون رانندگي با زندگي و زيست ما نسبت درست و حقيقي برقرارنکرده است و تلقي ما ازاين مسئله درست نيست.
سايرمحورماي پيشرفت نيز همين گونه است؛ يعني ريشه هاي عميق تري دارد که به زيست و تلقي زيستي ما ايرانيان مربوط مي شود. بنابراين نخست بايد اين زيست و نسبت آن با موضوع هاي تمدني تعريف و اصلاح شود تا به کارگيري تکنيک نتيجه ي مؤثر و مثبتي داشته باشد؛ يعني اساساً بايد تکنيک بومي براي معضلاتي بومي حاصل شود نه اينکه صرفاً به شکل عارضي، موقتي و تسکين دهنده از تکنيک هاي ديگران در معضلاتمان استفاده کنيم.
منبع: مجله زمانه، شماره95